سلنا

هفت ماهگیت مبارک

  بالاخره بعد از شش ماه مرخصی از این ماه رفتم سرکار.بازم کار و سختیهای زیادش. ولی ایندفعه فقط سختی کار نیست،دوری سلنا و بیتابی اونم هستش. هرروز گریه می کردم.اصلا از دلم نمیومد که دخترمو بزارم.البته پیشه مامانی می مونه.ولی به هر حال خیلی کوچولو هستش. اینم وقتی که من سرکار هستم و مامانی داره فرنی میده و تلفنی به من گزارش میدن.                                                این دخمل بلاچه وقتی می خواد بشینه پاهاشو میندازه رو هم. اینم نذریه آقاجونه.منم دارم کمک می کن...
17 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلنا می باشد